ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

اولین جوانه های دندون

  ثمین جونم بالاخره بعد از ماهها انتظار و روزهای مدید آبریزش بینی و سرفه و آه و ناله توی خواب،  دو تا دندون کوچولوی پیش پایینی ات، جوانه زد!   دقیقا در هشت ماه و 14 روزگی؛ البته فقط به صورت یه خط افقی شکاف برداشته توی لثه ات، که وقتی دستم رو میدهم گاز بگیری تیزی دو تا دندونت رو حس می کنم.     آخییییی.... تازگی ها زیاد علاقه ای به نیش کشیدن و گاز گرفتن نشون نمیدی، فکر کنم فهمیدی من و بابایی چقدر دلمون میخاد دندونات رو ببینیم یا تیزیشون رو حس کنیم. ولی عیبی نداره.   تازه ما دیروز با هم رفتیم خرید و کلی گشتیم تا تونستیم یه عروسک پارچه ای استاندارد و خوشگل برات بخریم. وای که تو چقدر خوشحال شدی و ...
21 فروردين 1392

دوستت دارم

دختر گلم این روزها، هر لحظه بیشتر از پیش عاشقت میشوم، تو همه زندگی و امید و عشق منی.... چیزی که در واژه ها نمی گنجد و به سطرها نمی نشیند. بدان که همه وقت، هر آن، هر کجا که باشم؛ دوستت دارم و به تو می اندیشم.   من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم   نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از   دل س نگ خیزد بگوییم با هم: تو را دوست دارم جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما تو را ...
20 فروردين 1392

تقویم ثمین خانوم

دختر کوچولوی گلم مامان این تقویم رو برات تدارک دیده، امیدوارم بزرگ که شدی خوشت بیاد. (الان که واقعا واقعا دوستش داری، قربونت برم- فکرکنم خیلی خوشمزه باشه!!!!-) ...
17 فروردين 1392

سیاست انگلیسی!

توی تعطیلات نوروزی که من سرکار نمی رفتم، یه چیزای جدید یاد گرفتی که با حال ترینش اینه که:    یاد گرفتی اگه من تو آشپزخانه باشم و تو رو با اسباب بازیهات تنها گذاشته باشم، صدام می کنی و یواش یواش خودت رو میندازی زمین و یه لبخند خوشگل مامانی دل بسوزون (که اونم آخرین روز پارسال-٣٠اسفند- یاد گرفتی) میزنی که من بپرم بغلت کنم.   قربون این سیاست انگلیسیت برم.   لبخند خوشگلتم حتما تو یه پست میذارم.
14 فروردين 1392

سلام مجدد بعد از تاخیر دو هفته ای

سال نو همه مبارک سال نو دختر کوچولوی منم ! نمیدونم از کجا شروع کنم، از چهارشنبه سوری که با میلاد و محسن (پسر خاله های دخملی) و محمدحسین (پسردایی) رفتیم تو باغ خودمون، یا سال تحویل سر سفره که امسال، با وجود تو دختر کوچولوی نازنازی  شیطون، یه رنگ و بوی دگه داشت، یا از مهمونی رفتن و عیدی گرفتن و مهمونی دادن ما و خلاصه مراسم دوازده بدر با پدرجونو مادرجون ، عمو و عمه هات و ... تو باغ (به صرف نهار و عصرونه و ...)و سیزده بدر تو باغ پدرجون با خاله و دایی و ...    دخترم! خیلی دیر اومدم، نه اینکه تنبل باشم، اینقدر سرگرم شده بودم که اصلا نفهمیدم زمان چطوری گذشت و یهو شد ١٤ فروردین. ولی خوب این چند روزه سعی میکنم برات از&nb...
14 فروردين 1392